عشق یعنی آنجا که دهانها جسارت گفتن ندارند قلب ها می زنند زیر آواز !

* * *

اتفاقِ عشق بینِ من و توست ، نگران نباش ! هیچ اتفاقی اتفاقی نیست . . .

* * *

با فنجانی قهوه هم میتوان مست شد اگر کسی که باید باشد باشد !

* * *

خواستم هرچه را که بوی تو میداد بسوزانم ؛ جانم آتش گرفت !

* * *

مهم نیست چقدر طول بکشد ، مهم این است که عشق واقعی همیشه ارزش انتظار را دارد !

* * *

ﮐﺎﺵ ﺻﺪﺍﯼ ﺑﻌﻀﯽ ﺁﺩﻣﺎﺭﻭ ﻣﯿﺸﺪ ﺑﻮﺳﯿﺪ ﻣﺨﺼﻮﺻﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺳﻤﺘﻮ ﺻﺪﺍ ﻣﯽ ﺯﻧﻦ !

* * *

در خواب هم راحتم نمی گذاری ، بی خبر می آیی ، صدایم می کنی ، تا چشم باز میکنم ، باز نیستی !

* * *

ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﺑﺪﻭﻧﯽ ﻧﻤﯿﺸﻪ ﺍﻣﺎ ﻧﺘﻮﻧﯽ ﺗﺮﮐﺶ ﮐﻨﯽ . . . !

* * *

گونه هایت را برای دست هایم می خواهم
پیشانی ات را برای لب هایم
خودت را برای زندگی ام
می بینی ؟
برای خودم هیچ نمی خواهم ؟!

* * *

عشق مثل پرواز است ، بالا رفتنش جسارت می خواهد ، بالا ماندنش لیاقت !

* * *

می ترسم کسی نه خودت را ، که دوست داشتنت را از من بگیرد !

* * *

گفتم برایت میمیرم
تو خندیدی ولی من ، از همان روز تا کنون دیگر برای خودم زندگی نکردم . . .

* * *

وقتی سردم میشود کافیست حریر نازک خیالت را دور تا دور خودم بپیچم ؛ تا ابد گرم گرمم . . .

* * *

دلم میخواد فریاد بزنم بگم : من مترسک خاطرات تو نیستم ، درست مثل دیوانه ای که اصرار دارد بگوید : من دیوانه نیستم !
راستی ! گفته بودم ؟ “ من دیوانه نیستم ”

* * *

خیال تو می ارزد به داشتنِ همه !

* * *

پیش از تو همه را با معیارهایم می سنجیدم !
بعد از تو همه را با تو می سنجم حتی معیارهایم را . . .

* * *

تو برایم چون منشوری . . .
در سفیدی خیالم بیا و خیالم را تجزیه کن ؛ رنگین کمان نگاهت خواهم شد !

* * *

بی خیالت که میشوم ، در کوچه های علی چپ دنبال دلم می گردم !

* * *

قندان خانه را پُر کردم از حرفهایت
تو که می دانی من چای را تلخ دوست ندارم
هوس فنجانی دیگر کرده ام ؛ کمی بیشتر بمان !

* * *

چه با قاطعیت حکم میدهی که “ حواست رو جمع کن ” و من میمانم که چطور جمعش کنم وقتی تمامش پیش توست !

* * *

من از چشمان “ تو ” چیزی نمی خواهم به جز گاهی نگاهی . . .

* * *

آغوش گرمم باش ؛ بگذار فراموش کنم لحظه هایی را که در سرمای بی کسی لرزیدم !

* * *

تسبیحی بافته ام
نه از سنگ
نه از چوب
نه از مروارید
بلور اشکهایم را به نخ کشیده ام تا برای شادمانیت دعا کنم !

* * *

دستم را بگیر و مرا به دور دست هایی ببر که در دسترس هیچ دستی نباشم . . .

* * *

مرا حبس کن در آغوشت ؛ من برای حصار بازوان تو مجرم ترین زندانی ام !

* * *

گرمایی بوده ام همیشه اما بین خودمان بماند ، سرمایی میشوم وقتی پای آغوش تو در میان باشد !

نظرات شما عزیزان:

نام :

آدرس ایمیل:

وب سایت/بلاگ :

متن پیام:

نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: